You will be redirected to the script in

seconds

<BaD SeX>

BaD SeX سکس بد

به وبلاگه سکس بد خوش آمدید . این وبلاگ برای افراد زیر 18 سال توصیه نمیشود .

 
Friday, February 13, 2004

با سلام به علت اینکه این وبلاگ پروکسی شده است . من از این به بعد در این آدرس مینویسم . از عزیزانی که به من لینک دادن و یا لوگومو گذاشتن خواهشمندم که آدرس منو عوض کنن.
www.3xkids.blogspot.com

Saturday, January 24, 2004

ادامه ماجرا سکس با دختر ۱۱ ساله
*****
پريسا و ريحانه اومدن داخل اتاق ، من و علی خيلی ترسيده بوديم که نکنه ريحانه چيزی به مادرش گفته باشه و حالا مادرش اومده باشه اينجا داد و قال راه بندازه .
جرات نميکردم تو چشمای پريسا نگاه کنم ، برای همين سرمو پايين گرفته بودم ، که پريسا خانوم گفت : آقا محسن من که نبودم مثل اينکه بهتون خيلی خوش گذشته ، ريحانه يک چيزهايی برام تعريف کرده ، البته اون نميخواست ولی من از زير زبونش کشيدم بيرون .
ديگه مطمئن شده بودم که پريسا از همه ماجرا بو برده ، سرمو بلند کردم و تو چشمای پريسا زل زدم ، چشماش برقی خواسی داشت ، اصلا عصبانی نبود ، بيشتر قيافش به آدمای حشری ميخورد . بعد من گفتم : آره ، مگه قرار بوده به ما بد بگذره ، جای شما هم خالی خيلی خوش گذشت .
پريسا گفت : بله ، من از همون اول که ريحانه رو ديدم ، فهميدم که يک بلايی سرش اوردين ، بعد هم مجبورش کردم که همه ماجرا رو برام تعريف کنه ، حالا هم اومدم اينجا تا خوشيتون رو کامل کنم ، دوست دارين حالا داد و فرياد راه بندازم تا آبروتون بره .
من و علی هر دوتامون عين سگ ترسيديم ، که يک دفعه پريسا چادرشو از سرش در اورد ، باورم نيمشد اون زير چادرش فقط يک شورت و يک کورثت داشت . عين برق گرفته ها شده بودم ، اصلا انتظار ديدن همچی صحنه ای رو نداشتم . علی هم حال و روزش مثه من بود . پريسا با اينکه سنش بالای سی سال بود ، ولی اندامش عالی عالی بود .
پريسا گفت : شما نميدونين وقتی يک زن لذت سکس رو تجربه کرده باشه ، ولی ۱ سال و نيم از اين لذت محروم باشه چه حالی پيدا ميکنه . اولش فکر ميکردم که شما به غير از در س خوندن هيچ کار ديگه ای بلد نيستين ، ولی امروز وقتی ريحانه اين ماجرا رو برام تعريف کرد ، حس شهوت تمتم وجودم رو گرفت ، بعدش منتظر شدم تا همه همسايه بخوابن ، تا حالا مزاحمتون بشم ، بعدشم يک وقتی فکر نکنين ، من زن هرزه و جنده ای باشم ، نه اگه اين طوری بود تا حالا ميخواست ۱۰۰ تا سکس بعد از طلاقم داشته باشم . حالا اگه شما اين افتخار رو به من بدين من به همراه دخترم در خدمتتون هستيم .
من و علی فقط داشتيم به حرفهای پريسا گوش ميداديم اصلا باورم نميشد . پريسا اومد کنار و يک لب از من گرفت ، توی چشماش آتش شهوت رو ميديدم ، دستی به تن پريسا کشيدم ، کرثتشو از جاش کندم و شروع کردم به خوردن سينه های خوش ترکيبش .
۲ دقيقه که گذشت ولش کردم ، و لباسامو در آوردم ، علی هم لباساشو در آورد و بعد اون رفت سراغ ريحانه ، تو دلم بهش گفتم : خاک تو سره بچه بازت کنن .
من هم رفتم سراغ مادر ريحانه ، روی زمين خوابوندمش و شورتشو از پاش در آوردم ، وای عجب کسی داشت ، تميز و بلوری ، مشخص بود که از قبل خودشو برای اين سکس آماده کرده است . از لباش شروع کردم به بوسيدن ، ۲ يا ۳ دقيقه از هم لب گرفتيم که شروع کردم به اومدن به پايين ، گردن و تخت سينه اش رو بوسه بارون کردم ، حالا رسيده بودم به سينه هاش که داشت مثه سنگ ميشد ، عجب سينه ای داشت ، خودم رو زياد با سينه هاش سر گرم نکردم ، دوست داشتم هر چی زود تر به جای اصليش که کسش بود برسم ، ديگه به کسش رسيده بودم ، پريسا داشت با انگشتش لای کسش ميکشيد ، که من دستشو دادم کنار ، و چوچولکاشو با دستم باز کردم و زبونم رو لای کسش گذاشتم ، کل بدن پريسا لرزه ای کرد و پريسا هم اهی بلند کشيد که هوش رو سرم برد .
علی بلند شد و اومد بالای سر پريسا و کير شو در دهان پريسا گذاشت ، ريحانه هم اومد برای من شروع کرد به ساک زدن ، داشتم ديوونه ميشدم ، از يک طرف داشتم کس پريسا رو ميخوردم ، از يک طرف هم ريحانه داشت کير منو ميخورد .
بعد از ۵ دقيقه سرمو از لای پای پريسا برداشتم و ريحانه رو هم به کناری هل دادم ، کيرمو تو دستم گرفتم و اونو برای کردن تو کس پريسا تنظيم کردم ، پريسا رو به يک طرف چرخوندم و سر کيرمو در دهانه کسش گذاشتم ، و با اندکی فشار داخل کسش کردم ، ديگه من و پريسا به نهايت لذت رسيده بوديم ، ولی علی و ريحانه رو نميدونستم ، علی هم اومد پشت پريسا خوابيد و کيرشو تو کون پريسا کرد ، هر دو تاييمون شروع کرديم به تلمب زدن ، با هر عقب و جلو کردن ما ، پريسا آهی ميکشيد ، که من و علی رو ديوونه تر ميکرد .
جامو با علی عوض کردم ، و کيرمو داخل سوراخ تنگ و تاريک کون پريسا گذاشتم و با تمام وجود فشار دادم ، پريسا آهی از ته دلش کشيد و همين آه ، کلی منو ارضا کرد ، دوباره علی رفت سراغ ريحانه و من هم اومدم سراغ کس پريسا ، و کيرمو گذاشتم تو کسش و عقب جلو کردم ، ديگه داشت آبم ميومد ، کيرمو از کسش در آوردم و گذاشتم لای سينه هاش که ديگه مثه سنگ شده بود ، کيرمو گذاشتم و با دستام سينه هاشو به هم فشردم ، ۵ بار که کيرمو عقب جلو کردم ، آبم به روی صورت پريسا فوران کرد ، ديگه ارضای ارضا شده بودم ، پريسا با دستش آبمو از صورتش پاک کرد و بعد دستش رو ليسيد ، من که رفتم کنار ، علی دوباره سراغ پريسا اومد و با هم مشغول شدن ، که ۵ دقيقه نکشيد علی هم آبش اومد ، حالا هر ۳ تامون ارضا شده بوديم ، ولی ريحانه رو نميدونستم .
خلاصه اون شب پريسا و ريحانه تا ساعت ۳ بعد از نصفه شب در اتاق ما بودن ، من و پريسا در آغوش هم خوابيده بوديم و علی و ريحانه هم باهم ، ساعت ۳ هم پريسا و ريحانه به اتاق خودشون رفتند ، تا همسايه های ديگه بويی نبرن .
بعد از اون هر دوشنبه پريسا و ريحانه ساعت ۱۱ شب به اتاقه ما ميامدن تا با هم سکس داشته باشيم . واقعا که درس خوندن در رشت به من و علی خيلی خوش گذشت . بعد از اينکه مدرک فوق دیپلم رو از رشت گرفتم ، برای ليسانس در شهر خودمون قبول شدم ، البته خيلی دلم ميخواست که رشت قبول بشم ، ولی نشد ، همين يک ماه قبل هم پريسا برای نامه نوشته بود که قراره با يک مرد همسن و سال خودش ازدواج کنه ، وقتی اين خبر رو شنيدن واقعا خوشحال شدم ، علی هم خيلی خوشحال شد ، چون بعد از اينکه از رشت اومديم ، خيلی ميترسيدم که پريسا و ريحانه به کثافت کشيده بشن ، ولی حالا ديگه خيالم راهت شده است .
*****
خب اين هم از خاطره محسن عزيز .
راستی مطلب جديد بچه های بد مثه هميشش عاليه .
سکس خانوادگی هم از بهترين وبلاگهای سکس ايران ، حتما اونجا بريد .
اگر هم دلتون خواست يک سر به بچه خطرناک بزنين


Saturday, January 10, 2004

سکس با دختر ۱۱ ساله ...
با سلام خدمت شما عزيزان ، مطلب اين دفعه يک خاطره بسيار زيبا از محسن.ت از شيراز است . من در اينجا از همه شما به خاطر اينکه مطلب قبلی ، مطلب خيلی جالبی نبود معذرت ميخوام ، آخه ميدونين من مسافرت بودم و وقت نداشتم که مطلبو بنويسم ، فقط هم يک ايميل بود و اون خاطره همين آقای احسان .م بود که من به خودشون گفتم که مطلب جالبی نيست ، ولی از من خواهش کردن و من چون ديدم که خيلی زشته اگه قبول نکنم و چون هيچ مطلب ديگه ای نبود مجبور شدم که مطلب قبلی رو بزارم.
من در همين جا بگم که من اين خاطره ها رو همين جور که فرستنده اون برای من فرستاده ، توی وبلاگ قرار ميدم و هيچ دخل و تصرفی توی مطالب انجام نميدم . شما هم اگه خاطره سکسيه قشنگی داريد ، ميتونيد برای من بفرستيد تا با نام خود شما در اين وبلاگ قرار بگيرد . اين هم آدرس ايميلم mitra_malosak@yahoo.com .
منتظر خاطرات سکسيه شما هستم . حالا بريم سراغ خاطره محسن عزيز ، که واقعا خاطره زيبايی است و خوندنش خالی از لطف نيست .
******
اسم من محسنه و بچه شيراز هستم . دو سال پيش بود که در دانشگاه رشت به همراه دوستم علی قبول شدم . من با علی رفاقت بسيار زيادی داريم ، به طوری که هميشه با هم بيرون ميرفتيم و خلاصه هميشه با هم بوديم . وقتی هم که فهميدم با علی توی يک شهر و يک دانشگاه قبول شدم ،خيلی خوشحال شدم .
نميخوام سرتون رو درد بيارم ، زمان شروع دانشگاه ها رسيد و من و علی راهی رشت شديم . حوصله خوابگاه رو نداشتيم ، برای همين در يک خونه بزرگ که پر از اتاق بود ، اتاقی رو اجاره کرديم و اون اتاق شد محل زندگی ما در رشت .
۲ ماه گذشته بود و ما در گير درس و دانشگاه بوديم و اصلا با همسايه ها ديگه که توی اون خونه زندگی ميکردن رفت و آمد نداشتيم .
يک روز با علی توی اتاقم مشغول درس خوندن بوديم ، که ناگهان ديدم يکی داره در ميزنه . من بلند شدم و رفتم ببينم کيه ، در رو باز کردم و ديدم که به ، يک زن خوشگل پشت دره و يک ظرف آش هم دستش ، بعد از سلام و احوالپرسی ، گفت که اين آش نظريه و برای شما آوردم . من که خيلی تعجب کرده بودم پرسيدم ببخشيد شما کی هستين ؟ که اون خانوم گفت : من پريسا همسايه جديدتون هستم که به همراه دخترم توی اين اتاق بغلی زندگی ميکنيم . بعد من گفت : از اونجايی که من خبر داشتم اين اتاق بغلی خالی بوده و بعد پريسا خانوم با لحنی حاکيه از شوخی گفت : بابا ساعت خواب ، چقدر شما از دنيا عقبين ، من با دخترم الان ۴ روز که اين اتاق بغلی هستيم ، ولی شما از بس که سرتون تو درس و کتاب ، اصلا متوجه حضور ما نشيد . من هم سريع گفتم : خب آره ديگه دانشجو بودن اين چيزها رو هم داره ، و خيلی خوشحالم که همسايه خوبی مثل شما نصيب ما شده ....
خلاصه اين اتفاق شد زمينه آشنايی ما ، پريسا يک زن ۳۲ ساله بود که شوهرش اونو طلاق داده بود و به همراه دختر ۱۱ ساله اش تو اتاق بغليه ما زندگی ميکردن ، با اينکه سنی ازش گذشته بود ، ولی چهره ای زيبا و جذب کننده داشت ، دخترش ريحانه هم دختر خوشگل و خواستنی بود ، بعد از اون گه گداری پريسا خانوم برای ما غذا مياورد و ما هم هر وقت که بيکار بوديم به ريحانه در درس و مشقش کمک ميکرديم .
ارديبهشت ماه بود و هوای رشت شديدا شرجی و گرم بود ، اون ما کلاس نداشتيم و تو اتاقمون نشسته بوديم و مشغول مطالعه کتابامون بوديم ، که ديديم داره يکی در ميزنه ، من رفتم در رو باز کردم که ديدم پريسا و ريحانه پشت در هستند ، بعد از سلام و احوالپرسی پريسا گفت : ميخواد تا يکی از اين روستاهای اطراف رشت بره و تا بعد از ظهر مياد و همچنين ريخانه رو نميتونه ببره ، بعدش گفت که اگه ميشه ريحانه پيش شما باشه هم يه کم تو مشقاش بهش کمک کنين و هم مواظبش باشين .
خلاصه ما هم قبول کرديم و پريسا رفت و دختر ۱۱ ساله اش رو پيش ما گذاشت .
ساعت حدود ۲ بود ، اول نشستيم ۳ تايی ناهارمون رو خورديم . بعد ريحانه مشغول نوشتن مشقاش شد و من و علی هم مشغول مطالعه . هوا هم شديدا تخمی بود و باد پنکه هيچ تاثيری بر گرمای هوا نداشت . نيم ساعت که گذاشت ديدم ريحانه لباس روشو در آورد و با يک تاپ و يک شلوار که همه کون و کپلش بيرون بود ، مشغول نوشتن مشق شد ، من و علی چشمامون داشت از تعجب در ميومد ، ريحانه با اين کارش واقعا نشون داد که يک رشتی با اصل و نسب است . بعد از اون نميدونم چرا ديگه حواسم به مطالعه ام نبود و همش زير چشمی ريحانه رو نگاه ميکردم ، همون طور که قبلا گفتم دختر خوشگل و خواستنی بود و با همون سن کمش ، کون درست و حسابی داشت .
يک ربع ديگه هم که گذشت ، علی در گوش من گفت : دوست داری يک سکس اساسی داشته باشيم . من هم گفتم : سکس ؟ با کی ؟ که علی گفت : خره با همين ريحانه . بعد من با عصبانيت گفتم : ديوونه شدی ، ريحانه هنوز بچه .... بعدش علی گفت : بابا ما که نميخوام به کسش بزاريم ، فقط ميريم ميمالونيمش ، بعد هم اگه شد يه کم لاش زنی و لاپايی ، اصلا هم طرف کس و کونش نميريم ...
اين حرف علی کمی منو نرم کرد ، آخه قبل از اين سکس داشتم و ميدونستم که چه حالی داره ، ولی تا حالا با دختر ۱۱ ساله سکس نداشتم و دوست اين رو هم تجربه کنم . بعد من گفتم : ولی پريسا خانوم ريحانه رو به ما سپرده ، بعد ما با اين کارمون که بهش خيانت ميکنيم . علی گفت : خيانت چيه ... برو بابا که اصلا حوصله اين کس شعر ها رو ندارم . بعد من گفتم : شايد ريحانه خودش از اين کار خوشش نياد و جيغ و داد راه انداخت . علی هم گفت : اونش با من ....
علی رفت کنار ريحانه و شروع کرد با اون صحبت کردن ، من دقيقا نميفهميدم که داشت با اون چی ميگفت ، فقط اينشو فهميدم که بهش گفت الان يه کم ماشژت ميدم تا خستگی در بره ، بعدشم شونه های ريحانه رو گرفت و شروع کرد به مالوندن . بعدشم گردنشو ، خلاصه علی داشت حسابی ريحانه مشت و مال ميداد و باهاش حال ميکرد ، من ميدونستم که قصد علی مشت ومال نيست و ميخواسن به اين طريق ريحانه رو شهوتی کنه ، و اين وسط سره من داشت کلاه ميرفت ، برای همين من هم رفتم به علی کمک کردن ، کم کم ريحانه از مشق نوشتن دست برداشت ، مطمئن بودنم که الان ديگه شهوتی شده ، علی اونو برگردوند و يک بوسه از لبهای کوچيک ريحانه برداشت ، ريحانه هم فقط لبخندی زد ، ديگه هر سه تاييمون شهوتی شده بوديم .
همين که علی شروع کرد به در آوردن لباسهاش ، من ريحانه رو گرفتم و چندتا لب آب دار ازش گرفتم ، و لباسشو بدون هيچ مقاومتی در آوردم ، بدن سفيد و بدون مويی داشت ، سينه هاشم هنوز خيلی کوچيک بود ، ريحانه رو خوابوندم و شروع کردم به ليس زدن تنش ، کيرم شق شق شده بود و داشت بهم فشار مياورد ، ريحانه رو ول کردم و من هم مثل علی تمام لباسامو در اوردم ، علی هم رفت شورت و شلوار ريحانه رو در آورد ، توی عمرم کس به اين تميزی نديده بودم ، خيلی کم مو داشت و بقيه اش هم به صورت پرز بود ، ريحانه هيچ عکس العملی انجام نميداد ، فقط بعضی وقتهای لبخندی ميزد ، که اون لبخند منو ديوانه مکيرد .
علی رفت بالای سره ريحانه و بهش گفت که بايد کيرمو تو دهانت بکنم ، اولش ريحانه گفت نه ، که من بهش گفتم ببين ريحانه جون ما کستو ليس ميزنيم ، تو هم به جاش کيرمونو بکن تو دهنت ، خلاصه اون قبول کرد و شروع کرد به ساک زدن برای علی ، من هم بيکار نشستم ، شروع کردم به ليسيدن کس ريحانه . وای عجب طمعی داشت ، کسش به معنای واقعی دست نخورده بود ، بعد که حسابی از خوردن کسش سير شدم ، جامو با علی عوض کردم ، رفتم بالای سر ريحانه لبخندی از رضايت بر گوشه لبش بود ، سر کيرمو گرفتم و در داخل دهانش گذاشتم ، اون هم چشماشو بست و شروع کرد به مک زدن ، البته فقط يه کمی از کيرم تو دهانش جا ميشد .
با هر زبونه که علی به کس ريحانه ميکشيد ، ريحانه اهی از شهوت ميکشيد ، زود کيرمو از دهنش در آوردم چون زياد از ساک خوشم نميومد ، ريحانه از يک طرف چرخوندم و رفتم پشتش ، لای پاشو باز کردم و کيرمو گذاشتم لای پاش و بعد لای پاشو بستم و شروع کردم به عقب و جلو کردن کيرم ، علی هم داشت کس ريحانه رو ميليسيد ، من علی رو خوب ميشناختم و دو بار با علی تيکه برديم و ترتيبشو داديم ، برای همين ميدونستم که عاشق کس ليسيه ، خلاصه پنج دقيقه گذشت ، که احساس کردم کيرم داره منفجر ميشه ، علی رو هل دادم اونور و ريحانه رو به جلو چرخوندم و کيرمو تو دست گرفتم ، همينکه دستمو ۳ بار بر روی کيرم شيدم ، آبم به روی ريحانه فوران کرد ، از اين کار خيلی خوشم ميومد ، يعنی خيلی دوست داشتم آبمو روی سينه های زن بريزم ، علی هم شروع کرد برای خودش به جلق زدن ، من هم انگشتمو زدم آب کمری که روی شکم ريحانه ريخته بود و بعد انگشتمو بردم به لبهای ريحانه ماليدم . ريحانه هم فقط يک لبخند شيطانی تحويلم داد ، خيلی دوست داشتم که کيرمو تو کسش هم بکنم ، ولی حيف که هنوز باکره بود .
علی هم آبش اومد و تمام آبشو روی ريحانه خالی کرد ، واقعا سکس عالی بود ، بيش از حد کيف داد ، ريحانه هم با دستمال تمام آبها رو پاک کرد ، هر سه تاييمون لباسامون و پوشيديم ، بعد از اون هم شروع کرديم به زدن مخ ريخانه که يک وقتی اين ماجرا رو ی برای مامانش تعريف نکنه . ريحانه هم قبول کرد که چيزی به مامانش نگه . ساعت ۷ شب بود که پريسا اومد و همراه ريحانه راهی خونشون شدند ، ساعت حدودای يازده بود که ديدم يکی داره در ميزنه ، رفتم در و باز کردم ديدم که ريحانه و پريسا هستند ، خيلی ترسيدم آخه اين وقت شب اينجا چی کار داشتند ، نکنه ريحانه چيزی به مادرش گفته باشه ..........
***********
از اونجايی که اين خاطره خيلی طولانی بود ، من اونو با اجازه خود اقا محسن به دو قسمت کردم ، ادامه ماجرا در مطلب بعدی وبلاگ سکس بد دنبال ميشه .
بچه های بد هم مطلبی بسیار زیبا گذاشته . حتما برید بخونینش .
بچه های خطرناک هم به پرشین بلاگ برگشته و آپدیت هم کرده .
بچه های حشری هم فراموش نشه .


این هم یک عکس دختر ایرانی



Sunday, January 04, 2004

خاطره ای از احسان . م
با سلام خدمت شما ، ببخشید که اینقدر دیر آپدیت کردم .آخه میونین مسافرت بودم و امروز تازه اومدم . اولین کاری هم که کردم آپدیت وبلاگم بود. مطلب اين دفعه وبلاگ سکس بد ، خاطره ای است از احسان.م که نگفته از کجا هست ، خاطره احسان خوندم واقعا جالب و پند آموز بود ، من هم اين خاطره رو بدون هيچ تصرفی برای شما نوشتم تا شما هم از اون استفاده کنيد ......
** اسم من احسان .م است و از شهر ... ، ۲۴ سال سن دارم و تا به غير از يک سکس که منجر به بدبختی من شد ، هيچ سکس ديگری تا حالا نداشتم . خانواده ام قرار گذاشته بودن که آخر هفته برای من به خواستگاری دختر همسايمون برن ، آخه هم من اونو ميخواستم و هم اون منو . چهار شنبه بود ، که دوستم زنگ زد خونمون و گفت که يک کس تميز برای همون شب داره و از من هم دعوت کرد که برم ، اول من گفتم که اصلا نميام ، من اصلا از اين کثافت بازيها خوشم نمياد ، ولی دوستم اينقدر اصرار کرد و گفت اين برای من خوبه چون ، اگه قبل زا ازدواج حد اقل يک سکس داشته باشم ،خيلی خوبه و اين يک تجربه است و از اين حرفا که من احمق هم خر شدم و قبول کردم .
ساعت ۸ شب دوستم با ماشينش به دنبال من اومد ، من هم سوار شدم و رفتيم به دنبال اون دختری که دوستم گفته بود ، دوستم کنار خيابون يک ترمز زد ،بعد از ۱۰ ثانيه در ماشينش باز شد و يک دختر خيلی خوشگل سوار ماشين شد و سه تايی به طرف خونه ای که دوستم برای اون شب محيا کرده بود ، راه افتاديم .
وقتی وارد شديم اون دختر خيلی سريع و راحت لباسهايش رو در آورد ، اصلا انگار نه انگار که پيش ۲ تا پسر نامحرم و غريبه است ، دوستم قبلم به من گفته بود ،‌که برای امشب به اون ۵۰ هزار تومان پول داده و گفت که اين دختره اصلا با کاندوم حال نميکنه ، و شرط اون هم اينه که نبايد از کاندوم استفاده کنيم .
من هم خوب چونکه نه تا حالا سکسی داشته بودم و نه اطلاعات زيادی در مورد سکس و بيماريهايی که از سکس به وجود ميامد ، بدون کاندوم مشغول سکس با اون دختر لعنتی شدم . برای من که دفعه اولم بود ، واقعا عالی بود ، يک تجربه خيلی خوب که بعدا به دردم ميخورد ، ولی اينو نميدونستم که اين لذت و اين خيالها موقته .
اول دوستم مشغول سکس با اون شد و بعد از اينکه کار دوستم تموم شد ، من مشغول شدم . دختره با مهارت زيادی مشغول حشری کردن من شد ، دستهای منو گرفت و گذاشت روی سينه هاش و يک لب از من گرفت . من اون موقع فقط با يک شورت بودم ، بعد اون اومد و از روی شورت شروع کرد به مالوندن کيرم ، بعد هم که مثل بقيه سکسها که شما بهتر از من ميدونين .
ساعتهای ۱۱ شب بود که دوستم منو به خونمون رسوند . خلاصه روز بعد به خواستگاری دختر همسايمون رفتيم ، و بعد از کلی رفتن و اومدن قرار شد که من با همون دختر عروسی کنم ، قرار عقد و همه چيز رو گذاشته بوديم ، فقط مونده که بريم آزمايشگاه و يک آزمايش بديم . 4 ماه از اون سکس لعنتی گذشته بودکه رفتیم برای آزمایش .
موقع گرفتن نتيجه آزمايش شد و من رفتم که آزمايش رو بگيرم ، وقتی که نتيجه آزمايش رو ديدم ، دنيا جلوی چشمام تيره و تار شد ، در نتيجه آزمايش اومده بود که من ايدز دارم ، اصلا ديگه هيچی نميفهميدم ، به خونمون رفتم . و به پدر و مادرم نتيجه آزمايش رو نسون دادن ، اونها گفتند شايد ااشتباه شده ، من اون روز دوباره رفتم آزمايش دادم ولی افسوس که نتيجه آزمايش ماله من بود و من ايدز داشتم .
خلاصه عروسی به هم خورد و من از يک زندگی زيبا که در انتظارم بود ، محروم شدم ، مادر بيچاره ام ، بعد از اون سکته کرد و نصف بدنش فلج شد ، خب اون حق داشت ، چون من تنها پسرش بودم ، خيلی آرزوها برای من داشت ، ولی کدوم احمقی مياد زن يک ايدزی بشه .
دوستم هم وقتی فهميد که من ايدز دارم ، زود رفت آزمايش خون ، ولی اون هم اچ آی ويش مثبت بود ، وقتی که اينو فهميد ، حدود يک ماهی افسردگی شديد گرفت ، که بعدش خبر اومد که خودش رو راحت کرده .
الان يک سال از اون موقع ميگذره ، ديگه بيخيال ازدواج شدم ، يعنی مجبورم بشم ، ولی قصد خودکشی هم ندارم ، دوست دارم تا موقعی که زنده ام زندگی کنم و دوست دارم همگان اين سرنوشت منو بخونن و از اين تجربه تلخ من استفاده کنن .
حالا ميفهمم که چرا اون دختر دوست نداشت که ما از کاندوم استفاده کنيم ، چون ميخواسته که ما هم با اون شريک بشيم ، يعنی هر کسی که ايدز ميگيری دوست داره که چند نفر ديگه رو هم مبتلا به ايدز کنه ، حتی اين حالت برای خود من هم پيش اومده ، ولی اعتقاداتی که داشتم تا حالا نذاشته کسی رو به اين بيماری مبتلا کنم ، شما هم اگه خواستيد سکسی داشته باشيد ، حتما حتما از کاندوم استفاده کنين ، و يا اگه دختريد حتما طرف مقابلتون از کاندوم استفاده کنه ، چون ايدز بد ترين بيماريه .
اميدوارم ميترا خانوم ( منظورشون من هستم (ميترا))، اين مطلب رو در وبلاگشون قرار بدن ، چون من قبل از اين ، همين مطلب رو برای نويسنده يک وبلاگ ديگه فرستادم ، ولی ايشون که نميخوام اسمشون رو ببرم ، با سردی با من برخورد کرد که خودم از کرده ام ناراحت شدم ، هدف من هم از اينکه اين تجربه تلخ رو برتون فرستادم اين نبوده که شما دلتون به خاطر من بسوزه و يا برای همدردی ، هدفم فقط و فقط اين بوده که شما بدونين که بعضی ها که برای پول سکس ميکنن ، شايد هدفی مقدم تر از پول داشته باشن و اون آلوده کردن شما به ايدز باشه .
**************
خب اين هم خاطره آقا احسان عزيز بود ، که من واقعا براش متاسف هستم که مبتلا به ايدز شده ، و کل زندگيش از هم پاشيده ، اميدوارم که شما هم قبل از سکس حواستون جمع باشه که بعدا اين لذت شيرين ، به عذابی دردناک تبديل نشه .
راستی بچه های بد ادامه خاطرات 4 متری رو گذاشته .
یک سر هم به این عکسستان بزنین . چون واقعا کچلم کرده .
بچه های حشری هم 4 نفره شد
بچه خطرناک هم فراموش نشه



Thursday, December 25, 2003

با سلام خدمت شما ، و با تشکر از اينکه وبلاگه منو قابل دونستين و به اون سر زدين .
امروز اولين سالگرد مهرداد (همون که در مطالب قبلی معرفيش کردم ) بود ، مهردادی که تمام خاطرات سکسی و لذتهای زندگيم رو مديون اون هستم ، اميدوارم که الان در بهشت باشه ... ما همين الان از خونه عمويم اومديم خونه و من هم گفتم بهتره که مطلب اين دفعه وبلاگم ، آخرين سکس من با مهرداد باشه .... برای همين پشت کامپيوتر نشستم و شروع ميکنم به نوشتن ....
ساله قبل چهار روز پيش از اين خانواده ما به همراه خانواده عمويم ( خانواده مهرداد )راهی شمال شديم ، آخه پدرم مقيد است که شمال در آخر پاييز واقعا عالی است ، برای همين ما بيشتر در اواخر پاييز به شمال ميرويم .
خلاصه رسيديم به ويلامون ، بعد از دو روز پدر و مادر من و عمو و زن عمويم راهی تهران شدند و قرار شد که من و مهرداد و برادر و زن برادرم پس فردا راهی تهران شويم .
اون روز لعنتی يعنی سيصد و شصت و پنج روز پيش فرا رسيد ، قرار بود که بعد از ظهر ساعت ۷ به سمت تهران راه بيوفتيم . من ظهر تو اتقم خوابيده بودم که باصدای مهرداد از خواب بيدار شدم ، اومد کنار تختم نشست ( البته ما قبلش هم با هم سکس داشتيم ، ولی دارم آخرينشو براتون تعريف ميکنم .)
خلاصه اون اومد کنار تختم نشست و گفت : پاشو دختر چقدر ميخوای بخوابی .
من هم خودم رو به خواب زدم و هيچی نگفتم ، که اون روی تخت و بغلم خوابيد و صورت منو به طرف صورت خودش چرخوند و يک لب شيرين از من گرفت ، چشمامو باز کردم ، صورت مهربونش جلوی من بود ، يک لبخند زد و گفت : ميدونستم که بيداری . من هم با يک نيم چرخش روی تخت خودم آوردم بالای مهرداد و با دوتا دستام صورتشو گرفتم و گفتم : آخه پسر جون ، اگه خواب هم بودم که با اين حرکت تو بيدار ميشدم و شروع کردم صورتش رو بوسيدن .
دوتاييمون بلند شديم و به حالت نشسته روی تخت در اومديم ، مهرداد گفت : دوست داری آخرين سکسمونو اينجا انجام بديم . من هم با عشوه به اون گفتم : من آماده ام . بعد مهرداد به من گفت : پس سريع لباساتو بکن ، که بد جوری آقا کوچيکم انتظارتو ميکشه .
من به اون گفتم : مگه تو هميشه نميگفتی که خودت دوست داری لباسايم رو در بياری . مهردا گفت : پس منو بگير که اومدم . بعد دوتاييمون خنديديم .
لباسهايمو در عرض کمتر از ۱۵ ثانيه در آورد ، بعد شروع کرد به در آوردن لباسهای خودش ....
مهرداد عاشق اين کار بود ، من رفتم روی تخت دراز کشيدم و انون هم بعد از اينکه لباساشو در آورد امود کنارم خوابيد ، کيرش هنوز راست نشده بود ، کيرشو در دست گرفتم ، و بعد اونو تو دهانم گذاشتم ، چون خيلی دوست داشتم که کيرش در دهان من راست بشه ، شروع کردم براش ساک زدن ، کيرش کم کم داشت راست ميشد ، خيلی از اين کار لذت ميبردم ، تا اينکه کيرش به حالت فول سايز در اومد ، بعد اون اومد شروع کرد به ليسيدن کسم ، سرش قشنگ لای پای من بود ، و با زبونش داشت با چوچولکهای کسم بازی ميکيرد و با دستاش سينه هايم رو ميماليد ، مهرداد در کس ليسی واقعا يک استاد بود ، با تمام مهارت اين کار رو انجام ميداد ، واقعا که لذت بسياری داشت ، ۱۰ دقيقه تمام کسم روليسيد ، سينه های مثل سنگ شده بود ، ديگه زانوهايم داشت بی حس ميشد ، من روی تخت ولو شده بودم بلند شد و کيرشو تف مالی کرد ، اومد لای پايم رو باز کرد و سر کيرشو در دهانه کسم گذاشت .
با فشار کمی کيرش وارد کس من شد ، بعد چند ثانيه شروع کرد به عقب جلو کردن کيرش در کسم ، کارش داشت سرعت پيدا ميکرد ، داشتم از لذت ديوونه ميشدم ، واقعا لذتی که زبان قدرت بيانشو نداره ، ديگه داشتم ارگازم ميشدم ، ولی مهرداد داشت به کارش ادامه ميداد ، بدنم بی حس بی حس شده بود . مهردا کيرشو از کسم بيرون آورد ، و منو چرخوند به پشت . و اومد روی من خوابيد و کيرشو گذاشت لای پای من و به گفت که لای پايم رو محکم ببندم ، من ديگه نايی نداشتم ، ولی با زحمت باهايمو محکم گرفتم و اون شروع کرد به عقب و جلو کردن خودش ، دو تا دستاشو محکم روی باسنم گذاشته بود ، بعد از ۵ دقيقه منو چرخوند و کيرشو اومد گذاشت تو دهانم ، يه کم براش ساک زدم ، بعد اون کيرشو در آورد و خودش شروع کرد به جلق زدن ، آبش ميخواست بياد ، و با صدای آه بلند مهرداد آبش به روی سينه هايم فوران کرد ، داغ آب مهرداد به من حس خوبی داد . بعد اونم اومد کنرم ولو شد ، حتی ديگه نای لب گرفتن هم نداشتيم .
عصر اون روز يعنی ساعت ۶:۵۰ دقيقه ما به سمت تهران حرکت کرديم . مهرداد در ماشين خودش که يک ۲۰۶ بود تنها نشست و من و داداش و زنداداشم در گالانت داداشم نشستيم ، خيلی دوست داشتم که در ماشين مهرداد باشم ، ولی داداشم گفت که امکان داره در پليس راه گير بدن ، من هم برای همين در ماشين داداشم نشستم ، ولی اگه در ماشين مهرداد بودم ، ميخواست که من الان مرده باشم ، شايد هم ميتونستم مانع سرعت بيش از حد مهرداد بشم ، چون من از سرعت زياد واقعا ميترسم و مهرداد هم اينو ميدونست ، برای همين هر وقت من در ماشينش بودم هيچ وقت سرعت زياد نميرفت ، خلاصه از ويلامون به سمت تهران راه افتاديم ، مهرداد همون اول با سرعت وحشتناکی از کنار ما رد شد .
بعد از ده دقيقه ، ديديم که کمی جلوتر خيابان شلوغه و راه بسته ، حس بدی به من دست داد ، داداشم پياده شد تا ببينه که چه خبره ، ۵ دقيقه گذشت ولی داداشم نيومد ، من و زن داداشم که دختر عمويم و خواهر مهرداد ميشد پياده شديم تا ببينيم چه خبره ، همون موقع صدای ماشين آمبولانس هم از دور دست اومد ، وقتی رفتيم جلوتر ديدم که داداشم روی جدول کنار خيابون نشسته و داره گريه ميکنه ، در پاهايم احساس بی حسی کردم ، وقتی کمی جلوتر رفتم ديدم ، که ماشين مهرداد تا نصفه زير يک کاميون رفته بود ، زن داداشم همون موقع غش کرد ، ولی من نه ، اصلا باورم نميشد ، فکر ميکردم که همش يک خوابه ، ولی نه همش واقعی بود ، اين ماشين مهرداد بود که تا نصفه به زير کاميون رفته بود ، ديگه قدرت ايستادن نداشتم ، رفتم بر روی جدول کنار خيابون نشستم ، سرمو به ميان دو دستم بردم و تلخ گريستم ...
******
الان هم اصلا حال خوبی ندارم ، به ياد گذشته ها افتادم و دلم ميخواد گريه کنم ، ولی شما چه گناهی کرديد که به هوای ديدن عکسهای سکسی به اينجا اومديد ، برای همين اين دفعه هم يک عکس سکسی گذاشتم .
راستی بچه های حشری رو اين دفعه من آپديت کردم .
بچه بد هم فراموش نشه .
بچه خطرناک مطلبی در مورد بی حجابی زده که خوندن داره .


Thursday, December 18, 2003


۲ سال قبل بود ، برادرم با نامزدش ميخواست به ويلامون تو شمال برن ، از اونجايی که نامزد برادرم ،‌ ميشد دختر عمويم ، و مهرداد هم (که در مطلب قبلی تعريفشو کردم) ميشد برادرش، از اين رو قرار شد مهرداد هم با اونها بره .
من وقتی فهميدم که قراره مهرداد هم با اونها بره ، به برادرم گفتم که من هم با اونا ميرم ، ولی داداشيم مخالفت کرد ، بعد از دو روز که من حسابی مخ داداشيمو به کار گرفتم ، اونم رضايت داد ، من هم زودی به مهرداد گفتم که من هم با اونها ميام ، وقتی مهرداد اينو فهميد ، کلی خوشحال شد و به من قول داد که اونجا با هم يک سکس اساسی داشته باشيم .
رسيديم به شمال . روز اول به خاطر اينکه خيلی خسته بودم ، اول شب خوابيدم و مهرداد رو حسابی تو کف گذاشتم .
روز بعد ساعتهای ۱۰ بود که بيدار شدم ، ديدم هيچکی نيست و من تنهايم ، احساس گرسنگی کردم و رفتم صبحانه ام رو خوردم . بعد رفتم تو اتاق خودم تو ويلامون . همينکه خواستم برم حموم ديدم که مهرداد اومد با اجازه وازد اتاقم شد . اومد يک لب از من گرفت و بعد دو تاييمون روی تخت نشستيم .
مهرداد گفت : يادته که خيلی دوست داشتی با دو تا مرد سکس داشته باشی .
من هم گفتم آره و هنوز هم خيلی دوست دارم اين مدل سکس رو امتحان کنم .
مهرداد گفت : امروز يکی از بهترين دوستايم رو همين نزديکيها ديدم و بعدش گفت که ويلای اونها هم نزديک ويلای ما هست ، بعدشم گفت که به دوستش که اسمش سجاد بود گفته که به ويلای ما بيان ، تا با هم ديگه ترتيب من رو بدن .
وقتی که اين حرفا رو از مهرداد شنيدم ، خيلی خوشحال شدم ، يعنی برای من سکس با دو تا مرد يک آرزو بود . من هم موافقتم رو اعلام کردم . مهرداد هم رفت که تا ۱۰ دقيقه ديگه بياد .
من هم تمام لباسهايم رو در آوردم و منتظر مهرداد نشستم . مهرداد سره ۱۰ دقيقه اومد ، يک بطری ويسکی هم دستش بود ، بعد از اون هم دوستش سجاد اومد تو .
سجاد هم مثل مهرداد تیپش خوب بود ، اون اومد و با من سلام کرد و گفت که مهرداد از من براش خيلی تعريف کرده و مهرداد بهش گفته که من يک دختر خيلی خوشگل و بامزه ای هشتم و اينجور حرفا . بعدش هم آقايون به صورت تمام عريان در منظر من حاضر شدن .
مهرداد ويسکی ها رو روی سينه های من ريخت ، سردی ويسکی ها يک حالت خوبی رو به من داد ، بعدش هم شروع کرد به ليسيدن ويسکيهای رو تنم و من هم مشغول بازی کردن با کيره آقا سجاد شدم ، خيلی هيجان زده بودم . من روی تخت بودم و مهرداد داشت از زير کس منو ميخورد و من هم شروع کرده بودم به ساک زدن برای آقا سجاد . واقعا عالی بود ، تا ۵ دقيقه کارمون همين بود .
بعد مهرداد و سجاد جاهاشونو عوض کردن ، يعنی من برای مهرداد ساک ميزدم و سجاد کس من رو ميليسيد . ولی خودمونيم کير مهرداد از سجاد خيلی خوشمزه تر بود .
بعد مهرداد من رو بگردوند ، سجاد هم رفت يک کاندوم سره آقا کوچيکه خوشکلش کشيد و اومد ( مهردا هيچ وقت موقع سکس با من کاندوم نمی گذاشت چون هم اون و هم من مطمئن بوديم که هيچ کدوممون ايدز نداريم ، تازه من تا اون موقع به غير از مهرداد با کسی ديگه ای سکس نداشتم ، بعدشم مهرداد معتقد بود که سکس با کاندوم اصلا حال نميده ) .
مهرداد کيرشو گذاشت دم کسم و شروع کرد سره کيرشو به چوچولکهای کسه من مالوندن . سجاد هم رفت پشت سره من ايستاد ، و سره کيرشو گذاشت جای سوراخه کونم و يه کميشو فرو کرد تو .
هميشه موقعی که مهرداد هم از عقب به من ميذاشت دردم ميگرفت . ولی دردم موقعی کامل شد که که مهرداد کيرشو تا نصفه کرد تو کسم و سجاد هم همين بلا رو سره کونم آورد .(حتما با خودتون ميگين مگه من باکره نبودم ، بايد براتون بگم که توی خانواده ما اصلا اين چيزها مهم نيست و مهرداد پرده بکارت من رو در ۱۲ سالگی برداشت ، به قول پدرم مهرداد بهترين همسر برای آينده من بود و مهرداد با اينکارش موقعيت خودش رو محکم کرده بود ، البته فکر نکنيد من يک دختر جنده وفاحشه هستم . نه ولی من توی خانواده ای به بار اومدم که اصلا ايم موارد براش اهميتی نداره و خود پدرم که به اندازه تمام دنيا دوستش دارم ، به من گفت : که من کار ندارم که ميخوای با کی سکس کنی ، فقط مواظب ايدز باش و مهرداد رو هم از دست نده ، من هم برای اينکه مهرداد رو از دست ندم هميشه با اون سکس داشتم . )
اونها شروع کردن به عقب جلو کردن ، من دستامو دور گردن مهرداد حلقه زده بودم و داشتم لذت ميبردم ، البته درد زيادی داشت ، چون ۲ تا کير کلفت يکی توکسم و ديگری تو کونم بود .
به اوج شهوت رسيده بودم و داشتم با تمام وجود لذت ميبردم ، لذتی که توصيف شدنی نيست .
ديگه کم کم داشتم ارضا ميشدم ، ولی اونها داشتن ادامه ميدادن . بدنم داشت بی حس ميشد و رمق از بدنم خارج .
مهرداد اينو فهميد و گذاشتم روی تخت دوباره اومد روی من خوابيد ، سجاد هم اومد کنارم ايستاد و من هم شروع کردم براش دوباره ساک زدن .
کم کم چهره آقا سجاد شروع کرد به عوض شدن ، مشخص بود که آبش ميخواد بياد ، مهرداد به اون گفت که توی دهان و صورتم نريزه ( چون واقعا بدم مياد ) ، اون هم کيرشو گرفت و ۲ تا دست روش کشيد و آبش بروی بدنم فوران کرد ، ديگه سجاد رفت کنار ، حالا نوبت مهرداد بود ، اون هم آبش ميخواست بياد ، برای همين کيرشو در آورد و من هم با بی حسی براش شروع کردم به جلق زدن ، ۱ دقيقه نشد که آب مهرداد هم اومد و اون هم آبشو روی سينه هام ريخت .
يک احساس خوبی به من دست داد ، ديگه کاملا بی حس شده بودم . مهرداد هم همين طور ، اومد کنارم خوابيد و من هم خودم رو تو آغوش مهرداد ول کردم .
سجاد زودی حاضر شد و رفت ، بعد من هم با مهرداد به حموم رفتيم ، ديگه واقعا رمق نداشتم ، زودی اومدم از حموم بيرون ، خودم رو خشک کردم و لباس پوشيدم ، مهرداد هم همين طور ، بعد از ۱۰ دقيقه صدای داداشم اومد که گفت اگه کارتون تموم شده ، بياين ناهار که الآن سرد ميشه .
سکس اون روز واقعا عالی بود ، ولی ديگه هيچ وقت سکس ۲ به ۱ انجام نميدم ، شما دختر خانومهای عزيز هم يک وقتی به سرتون نزنه که برين اين مدل سکس رو انجام بدين ، چون من که از بس سکس داشتم ، نميدونم چند بار بوده ، موقع سکس ۲ به ۱ اينقدر جيغ و داد کردم و فشار روم اومد که ديگه تا آخر عمرم سراغ اين مدل سکس نميرم ، مهرداد بدبخت ميگفت که ديگه گوشهاش داشته کر ميشده از بس که من جيغ زدم ...
اون روز هم يک روز استثنايی برای من بود ، خاطره ای ديگه که مهرداد باز هم در اون نقش اصلی رو داشت ، ولی حيف که ديگه مهرداد در بين ما نيست .
بچه های بد ، يک مطلب بسيار زيبا نوشته ، که واقعا خوندن داره ، مطلبی که با بقيه مطلباش خيلی فرق داره .
بچه های خطرناک به بلاگ اسکای رفته ، مطلب اون هم باحاله .
بچه کسخل هم خيلی قشنگ مينويسه .
بهنود گاو چرون هم فراموش نشه .
آخ آه اوف هم يک وبلاگ بسيار توپس است .
سکس خانوادگی هم مطلب جديد زده ، مطلبش واقعا خوندن داره .
عکسستان هم مطالب و عکسهای جالبی داره . ( این لینکو به سفارش بچه بد گذاشتم

Thursday, December 11, 2003

با سلام خدمت همه عزيزان که وبلاگه منو قابل دونستين و به اين وبلاگ اومدين .
اين دفعه ميخوام براتون اولين خاطره سکسيمو بنويسم .
يادمه که ۷ ساله بودم و يکبار ديدم در ويدئو خونمون يک نوار بود و من هم به هوای اينکه کارتون يا چيز ديگه ای هست ، نشستم به نگاه کردن ، ولی برخلاف تصورم اون يک فيلم سوپر بود . البته اون موقع که نميدونستم اسمش اينه . خلاصه از اون فيلم خيلی خوشم اومد ، ولی به کسی نگفتم که همچی فيلمی رو ديدم . خلاصه يک روز که با پسر عموم که اون موقع ۱۰ سالش بود (که الان در قيد حيات نيست) ، تو خونه تنها شدم . اخه هر وقت عموم و زن عموم ميخواستن جايی برن ، مهرداد (پسر عموی من ) رو به خونه ما مياوردن ، البته اولش تنها نبودم ، بعد که برادرم رفت از خونه بيرون تنها شديم .
من به اون گفتم که يک فيلم خيلی جالبی داريم و بعد از کلی دنبال اون فيلم گشتن ، پيداش کردم و نشستيم به نگاه کردن .
يک نيم ساعت که نگاه کرديم ، مهرداد گفت دوست داری اين کارها رو توی فيلم ميکنن ، ما هم انجام بديم . من هم که بدم نميومد ، گفتم آره .
مهرداد که نسبت به من چشم و گوشش بيشتر باز بود . زود لباسشو در آورد و اومد لباسهای من رو هم در آورد و از همون اول شروع کرد با کسم بازی کردن و بعدشم شروع کرد به ليسيدن کسم ، مثل توی فيلمه .
من هم که دفعه اولم بود ، کلی کيف کردم ، بعذ از ۷، ۸ دقيقه کس ليسی مهرداد ، اون گفت که بيا مثل تو فيلم کير منو بکن تو دهنت ( ساک بزن ) .
من گفتم : نه من اين کارو نميکنم ، من بدم مياد و از اين حرفا که اون گفت : مگه نديدی تو فيلم زنه چطوری کير مرد رو ميخورد ، اگه اين کار ، کار بدی بود که اون زنه هم اين کارو نميکرد و از اين جور حرفا که من هم خر شدم و شروع کردم برای مهرداد ساک زدن . بعر تازه فهميدم که ساک زدن هم عجب کيفی داره . بعد همين که مهرداد اومد کير مبارکشو به ما تحت من بزاره ، ديديم که برادرم اومد و نتونست به اين خواستش برسه و بعد زودی لباسامونو تنمون کرديم و اين شد اولين سکس من ... البته برادرم از اين موضوع با خبر نشد .
الان ۱۲ سال از اون موقع ميگذرد ، ولی هنوز هيچ سکسی لذت اون سکس اول رو برام نداشت .
خب بريم سراغ عکس اين دفعه ، که عکس بازيگر فيلم سوپره شهر بازی است .
در ضمن مطلب آخر بچه های بد . تحت عنوان خاطرات مردی با آلت تناسلیه (کیر ) 4 متر واقعا خنده داره & حتما برید بخونینش .
و در آخر بچه های حشری رو هم فراموش نکین .
*******




Saturday, December 06, 2003

با سلام & ممنون که به وبلاگه من سر میزنید .
خب بدون حرف اضافه بریم سراغ عکس این دفعه . در ضمن به خاطر اینکه این دفعه یه کم دیر شد ببخشید و همچنین چون مطلب قبلیم از بین رفت . همون عکس رو در این مطلب گذاشتم
فقط بگم که بچه های بد و بچه های خطرناک آپدیت کردند .
بچه های حشری رو هم من این دفعه آپدیت کردم


*****


Saturday, November 29, 2003

. با سلام به همه وبلاگ دوستان عزیز . وبلاگه سکس بد به اینجا انتقال یافت . من از بچه بد بسیار بسیار تشکر میکنم که به من در ساخت این وبلاگ واقعا کمک کرد و من ممنونشم .
شما میتوانید مطالب قبلی من در وبلاگه قبلیم رو از اینجا بخونین

مطالب و عکسهای قبلی
 


لوگوی وبلاگم

MY LOGO


لوگوی دوستان

Danger Kids

Akh ah oof

کير تو کس يا کس تو کير؟

 ***تمدن ايرانى *** تفكراتى متفاوت ***


سکس و جنايت به قلم تواناي سام ديبا

Bache Koskhol


دوستان

بچه های بد

آخ آه اووف

بچه های حشری

سوتی کده

اعترافات یک متهم

بچه های خطرناک

سکس خانوادگی

نوار بهداشتی

 


تعداد بازدید کننده ها